دلنوشته فرزند شهید علی نوبخت
دل آشوب و بیقرارم پدر جانَم . . .
بابایِ خــوبـم ســـلام . . .
این بار هم میخواهم
از تو بگویم و یکم درد دل کنیم
ﭼﻘﺪر ﺧﻮﺏ بود ﺍﮔر ﺁﻏﻮﺵ مهربانت را ﺩﺍﺷﺘﻢ ، هنوز هم هرجا نامت را میشنوم
به تو افتخار میکنم
ولی هرجا پدری رابا فرزندش میبینم ؛ زیر لب میگویم : ای کاش ما هم پدری داشتیم تا به جای بوسه برسنگ قبر سرد
بوسه بر دستانش مینهادیم
دارد زمان تند و سرعت میرود
و من از سال ۹۴ که روز تولد خودم تو را از دست دادم
باور نکردم نبودنت رو
خیلی از لحظات ، روح والایت
را در کنارم حس میکنم
دلتنگی برای
بوسه زدن بر دستهایت
لطفا بیدارم کن !
وقتی که خوابم آمدی ببوسمت
امروز دلم آتش گرفت و دوباره جای خالیات را حس کردم
جمله ی شهیدان زنده اند
در ذهنم آمد
با گوشه چفیه ای که از جبهه برایمان یادگار گذاشتی اشکهایم را پاک کردم تا این که دلم
شاید آرام بگیرد
دل آشوب و بیقرارم پدر جانَم . . .
تو باعث سربلندی
و افتخار ما هستی همیشه
پدرم ، به الله قسم خیلی عذاب داشتی و ولی
در کلامت فقط میگفتی درد از خدا آمده خوش و صفا آمده
درد دل زیاده . . .
ولی یک گوشه از خاطرات رو بگم
آخرین روزی که بردیم تو را بیمارستان حالت به شدت وخیم بود مادر آمد کنارت تنهایی تا با تو سر کند ، پرستاران گفتند لطفا کنار مریض را خالی کنید
تو دست مادر را ول نمیکردی
که کنارت بماند
در یک صبح که وقتی که داشت اذان میگفت تمامی کادر درمان بیمارستان کنارت جمع شدند
فکر کردیم که شفا گرفتی
ولی یاد اون جمله افتادم
که میگفتی خدایا عاقبت
امرمان را ختم به خیر کن . . .
ولی ایزد منان کسانی را که
دوست دارد همیشه
پیش خودش میبرد و تو رفتی . . .
به آرزوی دیرینه خود رسیدی
شهادتت مبارک بابایِ خوبم . . .
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰